تبتیل

وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا(مزمل/۸)

تبتیل

وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا(مزمل/۸)

دوشنبه ای که نیامدی

سه شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۰۹ ق.ظ | مهدیه :) | ۰ نظر

جمعه گذشت و نیامدی
شنبه هم
و یکشنبه 


بیست و شش دقیقه ای از نیمه شب گذشته و زیر نم نمک باران تابستانه ات قطعه بیکلام والس را در هندزفری پلی کرده، مهمان همان تابی هستم که 

سال گذشته در چنین شبی شاهد حرف ها و اشک های من و فاطمه ف بود
با زوزه های متمادی باد صدای ذکر و تسبیح برگ درختان سر به آسمان نهاده ی وسف از میان نواختن های گرینکو نوازش گر گوشم میشود
روسری گل‌ریز زرشکی ام به روی شانه ام افتاده و همچنان که موهای جلوی پیشانی ام رقص طنازانه شان را به رخ میکشند نمایی نو به گیس تیغ ماهی بافته شده ام به دست هنرمند مهدیه مطیع جان داده.
امشب برخلاف شب های گذشته /به جز حرف های خواهرانه ی من و فائز که تاب های آنطرف‌تری دیشب شاهدشان بودند/فتحی و سمیه و مریم و دو سه نفری همین بغل پرسه میزنند لکن خلوتم هنوز بکری اولش را داراست
خلاصه که در میان عاشقانه های من و آسمان نشسته ام و به دوست داشتنت فکر میکنم
به نیامدنت و واژه ی شش کلمه ای انتظار که هنوز حتی لایق تایپ آن نیستم
...
صبح های وسف رو با دو کلاس و عصرهای وسف رو هم با دوکلاس میگذرونیم
کلاس عصر قرار بود با کرسی ازاد اندیشی شروع بشه،با صدای فائزه برگشتم و پشت سرمو نگاه کردم...دیدم خانم سیوانی و مویدی اومدن و کنار اخوان جان نشستن و اخ که چقد شیرینه هم‌صحبتشون شدن تا اذان شب
کلی بچه داری کردم😀علی اقا و فاطمه ی دوساله سیوان و کشکول رو بردم بستنی و یه پلاستیک پررر از پفک و ...خریدم براشون🤤شام فلافل بدمزه و جشن آخر شب که با چلچله ی فتحی و قابلمه زنی سمیه و مهسا گذشت و وقتی بلندگو به سیوانی رسید یه سری از دوستان یا عصرجدید رو مقدم دونستند و یا خواب رو
...
با سیوانی و مویدی کنار تاب و سرسره ها و دار و درخت های وسف حرف میزدم و دقیقا همان زمان که در نمازخانه آتش مخالفین و موافقین کارامدی نظام بیش ازف همیشه تند بود
نمیدانم چه شد که از تصمیم دیشبم برایش گفتم.همان که جمعه از آن پرده برداری خواهم کرد
از این گفتم که از دید اغلب این غلط ترین تفکری ست که میتواند رایج باشد
از خودش گفت و از شرایطی بدتر از من که با سرسختی خواست موفق از آن بیرون رود و شد آنچه شد
و منی که میدانم نمیتوانم مسیر رفته به دست او را قدم بزنم.آخر‌من که سیوانی نیستم.من خلیفاتم...باهمان لطافت گل ریزه های روسری روی‌شانه ام
لکن از تصمیم دیشبم خوشحال شدم:)
خوشحال از اینکه لطف و عنایت تو بود این تصمیم
و شاید هدیه ای برای روضه و اشک‌های دیشبش
....
امشب در سر شوری و در گلو بغضی دارم که با تو گره خورده است آقا
دلبسته ی همین گره شلی هستم که برای بازنشدن، درکنار دستان ناتوان من نیازمند دستان پرقدرت توست


پ.ن:یادگاری از دوشنبه ۲۴تیر

  • مهدیه :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی