آخرین شب حیات طیبه
مگر نه اینکه اولین ها همیشه ماندگارترند
پس چطور آخرین شب اردو را یادت به ماندگار ترین مبدل ساخت؟
من و خدا و تویی که نبودی و بودنت پررنگ تر از هر ظهوری ایفای نقش را برعهده گرفته بود
دارم میرم به جایی که ازش کوچ کردم
ولی
به قول نریمانی
تو رهام نکردی و نمیکنی میدونم❤
میشم اونی که میخوای اربابم❤
پ‌ن:امروزی که با دیررفتن دشته جمعی همع سر کلاس استاد نورمحمدی و دلخوری این دکتر پربار شروع شد،با کارگاه ماوراء طبیعی جذابِ استاد معماریان ادامه پیدا کرد خستگی و کم خوابی این روزها و البته تناول خوراکی های پایین برنده ی فشار منو به حالی دراورد که سرم نیاز بودم ولی خب کسی نبود که بهم اهمین بده:(شایدم از بیرون زیاد بد نبود قیافم
محدثه خامم امشب بود که از طرف نجمه زندیه زنگ زد برای هماهنگی دندانپزشک برای درمانگاه متروکه ی شهرک مهدیه قم...و من به شدت علاقه‌مند استفاده از ظرفیت های بیشتر این درمانگاه شدم درحدی که زنگ زدم به شویِ فتحی و قضیع رو گفتم
پیشنهاد جهادی حضرت خدیجه از فتحی و استاد مثل همیشه وسوسه انگیز بود لکن زیر بار نرفتم...راستش را بخواهی بعد از یکی دوساعتی مناجات خوانی های یواشکی روی تاب دوستداشتنی یک استخاره ای گرفتیم لکن خوب نبود و من خوشحالم
خوشحالم که خدا مسیر درست رو به واسطه ی قرآن به من نشون داد جایی که من نتونستم تصمیم گیری رو پیش ببرم.قبل از باز کردن قرآن فقط به این فکر میکردم که مسیریو پیش پام بزاره که به تو و خودش برسم آقاجونم
و حالا خوشحالم
آخرین شبه و دل کندن از تاب های وسف و هوای خوب و طبیعت دل انگیز شبهاش و رفتن به سوییت سخته حتی بااین حال بد و کمبود خواب
آخرین شبه و خدا رحمی کرد و نیم ساعتی میشه ستاره ها و چوب خرمای ماه عشوه کنان پشت ابرها تمرگیده اند تا دلکندن آسانتر شود
و کسی چه میداند؟؟آیا دوباره به چنین خلوتگاهی و خلوت کردنی باز میگردم؟آیا اونروز عسا زنان روی تاب میشینم؟؟
پ.ن:کم کم دارم میترسم🤭😀خدایی خیلی تاریکه
بماند به یادگار چهارشنبه۲۶تیر۹۸ساعت۳:۲۰بامداد
