ششمین روز از چهارمین ماه
بین دو امتحان سلامت و بیماری های روان بود که پیامتو دیدم
"هروقت امتحانت تموم شد یه تک بزن بیام دنبالت"
بعد از یه شب زنده داری با طعم نظریه های فروید هیچ چیز نمیتونست اینقدر خوشحالم کنه که دو ساعت مرخصی بگیری و بیای که باهم یه دوری تو خیابونا بزنیم
کولرو تا ته روشن کرده بودی و آهنگ محبوب این روزامو پلی کرده بودی...محبوب زیبا از طاهر قمیشی
تو ماشین که نشستم عینک آفتابیو دادی دستم و گفتی بزن تا سردرد نگیری و مهمونم کردی به یه لیوان شربت خاکشیر که حرارت یه روز پرامتحانو بشوره و ببره پایین
این روزا چرا اینقد جذابن؟
این روزای جذاب لعنتی که پرشده از عطرت
پر شده از باب اسفنجی
پرشده از قهقهه های بی حساب محمدحسن و محمد رضا
پرشده از شب زنده داری هام پای ومپایر
پرشده از درس های نخونده و لب مرز پاس شده و غمشون
پر شده از انتظار برگشتن بابا
این روزای جذاب اما
پرشدنشون از تصادف هم نمیتونن خوبیشونو زیر سوال ببرن
امروز که بعد از یه گشت و گذار اختصاصی به سبک خودم و خودت تانزدیکای خونه اومدی ولی دور زدی
امروز که دور زدی و در جواب من که وسط خوندن طاهر قمیشی گفتم عع کجا میریم گفتی میخوام برم فلفلی برات دلمه و کوفته بخرم
امروز که فقط میخواستی به هم نگاه کنیم و بخندیم و شاد باشیم
امروز که ماشینو پارک کردی و رفتی و یهو یه دویست و شیش از عقب باسرعت تمام اومد تو دل ماشین و در بغلمو کلا نابود کرد
امروز یه لحظه هم این تصادف بدموقع نتونس از شادیم کم کنه مامان خانوم
تو توی فلفلی بودی
طاهرقمیشی میخوند
منم چشمامو بسته بودم و خنکای کولرو میبلعیدم
که اون ۲۰۶ آبی کاربنی با راننده ی فنچول ۱۲سالش اومد تو دل متشین و در سمت منو به فنا داد
به یاد لحظه ای که از ماشین دراومدم و روبه فنچولک ۲۰۶سواری کهدست و پاش لرزید گفتم گندزدی میفتم و خندم میگیره...
این روزا میگذرن
خیلی باسرعت میگذرن مامان
و کاش یکم بیشتر مهلت لمسشونو داشتیم
مهلت زندگی کردن کنار هم
دیروز که خاله رفت
امروزم عمه اینا بعد از یه هفته سوار ماشینشون شدن و راهی شیراز
و من همچنان با محمدحسن و محمدرضا یا باب اسفنجی میبینم یا ومپایر:)
- ۹۸/۰۴/۰۶